سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق دختر و پسرای باحال

فرصتی بود بیا

ذهنم سرشار از کلمات است . اما دیگر توان جمله ساختن ندارم.

قلبم سرشار از احساس است .اما دیگر توان ابراز ندارم.

برگ برگ خاطرات خوشم ،از درخت عمرم به نوبت می افتند . و من به آنها اعتنائی ندارم .می گذارم بیافتند خیلی به سبزی  خود مغرور شده اند.خاطرات سیاهم از طعنه آنها به سطوح آمده اند.

منجمد شده ام ،مانند درختی در زمستان . منتظرم بهار بر دلم گذری کند .اما تملقش را نمی کشم هر وقت فرصتی داشت بیاید.

نمی دانم چرا از زمستان این همه بد می گویند؟چرا این همه تملق  بهار را می کشند؟

بهار لحظه ای بیشت نیست . فقط دلبستگی است. رهایت می کند و تو می مانی ...

سهراب خوب گفت: "چرا در قفس هیچ کس کرکس نیست؟"

چرا در کنج طاقچه دل هیچکس گل کاکتوس نیست؟

بهتر است دیگر چیزی ننویسم .


+ نوشته شده در چهارشنبه 86/2/19 ساعت 3:43 صبح توسط سارا | نظر